حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه پارسی دیت را نصب کنید Thursday, 18 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1540 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 3 تعداد دیدگاهها : 35×
سرو آزادم چو اندر خاک شد،ایل نویی یک به یک،غمناک شد
09 دسامبر 2020 - 2:45
شناسه : 1998

  باز هم عزایِ دیگری، زان فلکِ نیلوفری بر ما فرو باریده است، از سعد و نحسِ مشتری بارِ دگر، گرگِ اجل همدست گشته با زُحَل زان سان کزین نحس و شری شد بی نگین انگشتری ◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بلادشاپور،بار دگر دست روزگارِ غدّار، از آستینِ خود به در آمد و هر […]

ارسال توسط :
پ
پ

 




باز هم عزایِ دیگری،

زان فلکِ نیلوفری

بر ما فرو باریده است،

از سعد و نحسِ مشتری

بارِ دگر، گرگِ اجل

همدست گشته با زُحَل

زان سان کزین نحس و شری

شد بی نگین انگشتری

◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بلادشاپور،بار دگر دست روزگارِ غدّار، از آستینِ خود به در آمد و هر چند به رسم و بر قاعده روزگار، اما زودهنگام، مردی را از میانمان ربود که مصداقِ جوانمردی و کرامت بود.

 

معلمی فرهیخته و پر تلاش که سی سال از عمر خود را در راه ترقی و پیشرفت فرزندان این دیار به کار بست و همت گماشت…

 

فرهنگی فرهیخته ای که مدال نمونه ی کشوری را بر گردن انداخته بود…

 

انسان مهربان و رئوفی که چون ابر می بارید و چون رود روان بود و همچون جویبار زلال…

 

بخشنده بود و پر حرارت 

نگاه مهر آمیز او در رویارویی با دوستانش چنان جذبه ای در پی داشت که دوستان، یکسویه مشتاقِ وِداد و دوستی او می شدند…

 

انسان آزاده ای که هرگز دربندِ دگران نبوده و با این حال به صله ی رحم و دید و بازدید اعتقاد خاصی داشت…

 

عاشق سینه چاک طبیعت بود، به کوهنوردی و کوهپیمایی علاقه ی وافر داشت، 

 

اما به هر حال با این مختصر توصیف:

 

نابهنگام رخت سفر بر بست

خیلی زود با رویاهای خود وداع نمود

هنوز ذره ای در این قفس تنگ دنیوی از او خسته نشده بودیم که بال گشود

 از قفس پرید و مرا قانع ساخت تا در رثایش چند پاره و چهار پاره بسرایم که: 

 

آه، دوستان، روزگاری داشتم

روزگاری، خورزماری داشتم

خورزمارِ سر دیاری داشتم

در مصائب بردباری داشتم

همچو کوهِ استواری داشتم

در سَخا، ابر بهاری داشتم

صادق و با اعتباری داشتم

تک نگینِ زرنگاری داشتم

القصه، یک شهسواری داشتم

آه، اما چرخِ دونِ روزگار

فتح الهی را که بُد چون جویبار

دام گسترد و کمان را زه نمود

سختگیرانه، چنین کرده شکار

او معلّم بود چون ماهِ مُنیر

شاهبازی از فرازِ کوهِ نیر

پنجه چون افکند در چنگالِ مرگ

عاقبت در دامِ او آمد اسیر

وای از این ماتم در این ماتم سرا

وای از این دنیایِ پست و گذّرا

زین غمِ جانسوز و این شمع خموش

خانه تاریک است چون غار حرا

وای از این دوری، از این هجران تلخ

شاد و شیرین زیستن و پایانِ تلخ

زندگانی تلخ اندر تلخ شد

درد و دارو هر دو تلخ، درمان تلخ

داد و بیداد از دلِ دلگیرِ ایل

نوحه خوانند از جوان و پیرِ ایل

می سُرایند، جمله اشعارِ حزین

در رثا و در غمِ آن شیرِ ایل

شاه انجُم، دیگه بر دنیا متاب

ماه را گو تا نباشد در شتاب

ابر پر بارش ببار؛ اما خُموش

زانکه سروم رُخ کشید اندر نقاب

سروِ آزادم چو اندر خاک شد

ایلِ نویی یک به یک، غمناک شد

در عزا و سوگِ این مرد بزرگ

می سَزَد گر یقه ای صد چاک شد

 

روح معلم فقید فتح اله برآورده شاد

*جبارچراغک*

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.